گروه سیاسی صابرنیوز: حضرت آیت الله مصباح یزدی در مصاحبه با ماهنامه فرهنگ پویا در مورد «تحلیل نامه رهبری به جوانان اروپا و آمریکا» به خاطرات جالبی از سفر تبلیغی خود به خارج از کشور اشاره نموده است.

بخشی از خاطرات جالب آیت الله مصباح را در زیر می خوانید:
یکی از شرایطی که در اثر انقلاب به وجود آمده این است که مردم روشن شدند و حقایق را درک کردند. در دنیا نیز انقلاب ما موجب تحولات زیادی شده است و اقبال به اسلام صورت پذیرفته است. این در حالی است که مبارزات بیامانی از طرف بسیاری از سران حکومتهای بزرگ دنیا بر ضد اسلام صورت میپذیرد. بعد از حادثه یازده سپتامبر که تمام تلاش جهان غرب این بود تا مسلمانان تندرو را عامل این حادثه معرفی کنند و به این ترتیب به نوعی اسلامهراسی دامن بزنند، اما میبینیم که طبق آماری که خود اروپاییها و غربیها منتشر میکنند، آمار فروش قرآن در همه جای دنیا چند برابر شده است و هرچه بیشتر بر ضد اسلام تبلیغ میکنند، انگیزه برای شناخت اسلام بیشتر میشود. هرشخصی که سفری به خارج داشته است، این واقعیت را از نزدیک لمس کرده است. خود بنده نیز که سفرهایی به خارج داشتهام، نمونههای فراوانی از این واقیت را دیدهام که چند نمونه از آن را برایتان نقل میکنم:
برای سخنرانی در یکی از دانشگاههای نیویورک دعوت شده بودیم. دراین سفر آقای دکتر حداد عادل نیز همراه ما بود که به ترجمه سخنرانی میپرداخت. دریکی از سخنرانیها این موضوع را مطرح کردم که چرا ایرانیها شعار مرگ بر آمریکا سر میدهند؟ مگر ما با همه آمریکاییها مخالف هستیم؟ خلاصه سخنان من این بود که ما با آن گروه از افرادی که اول از همه، خود آمریکاییها را استعمار کردهاند مخالف هستیم. این افراد اولین ظلم را به خود مردم آمریکا کردند و بعد به همین جا اکتفا نکرده وبه همسایههای خود و سایر ملتها ظلم کردند. ما با آنان مخالفیم؛ همانهایی که همه چیز را در خدمت قدرت و ثروت خودشان قرار دادهاند. منظور من از این جملات این بود که به آنان بگویم که ما با مردم آمریکا مخالف نیستیم، همه انسانها بندگان خدا هستند. ما دوست داریم به همه خدمت کنیم و برای ما هیچ فرقی نمیکند که شرقی باشد یا غربی؛ آمریکایی باشد یا ایرانی. این مرگ بر آمریکا گفتن ما، در واقع مرگ بر آن قدرت حاکمی است که اولین ظلم را به خود مردم آمریکا کرده است. بعد از این سخنرانی یکي از استادان آنجا پیشنهاد کرد که یک جلسه خصوصی با هم داشته باشیم. آن استاد در آن جلسه به من گفت که من دو سه تا مقدمه میگویم و گرفتن نتیجه با شما. اول این که در حال حاضر درصد قابل توجهی از مردم آمریکا سیاه پوست هستند که ریشه آنها به آفریقا برمیگردد. این سیاه پوستان اقلیت بزرگی را در ایالات متحده تشکیل میدهند. نکته دوم اینکه رشد جمعیت آنها بسیار مثبت است و اگر این رشد جمعیت به همین وضع ادامه پیدا کند، طولی نخواهد کشید که اکثریت مردم آمریکا را سیاه پوستان تشکیل میدهند. و آخر این که سیاه پوستان ذاتا با کسانی که نژادپرست باشند مخالف و دشمن هستند. از جمله کشورهایی که سمبل نژادپرستی است، اسرائیل است. سیاه پوستان ذاتا با اسرائیل مخالف هستند به خاطر اینکه اسراییلیها نژاد پرست هستند. از سوی دیگر حتی مسیحیان سیاه پوست نیز نسبت به اسلام حس بسیار خوبی دارند و از این دین خوششان میآید، چرا که آنان میگویند اسلام بر مساوات بین سفید و سیاه تاکید کرده و هرگونه تبعیضی را به شدت نهی میکند. بنابراین در آیندهای نه چندان دور، بسیاری ازمردم آمریکا آماده پذیرش اسلام خواهند شد. اگر مسلمانان یاد بگیرند که چگونه باید با این افراد برخورد کرده و چه تعالیمی رابه آنان یاد داده و چه راههایی را برای نفوذ در قلب و ذهن آنان برگزینند، آینده آمریکا متعلق به اسلام خواهد بود. این فرصت را غنیمت بشمارید وراه نفوذ را پیدا کنید. این استاد آمریکایی تاکید میکرد که شما میتوانید آینده آمریکا را دراختیار داشته باشید، فقط سعی کنید راهش را پیدا کنید و با استفاده از عوامل فرهنگی مناسب، این دین را تبلیغ کنید.

در سفری دیگر هم که تقریبا یک ماهی طول کشید واز کشور اسپانیا تا آرژانتين و شیلی را شامل میشد، به نمونههای زیادی از این دست برخورد کردم که واقعا خلاف انتظارم بود. بنده اصلا فکر نمیکردم این گونه باشد. در یکی از این کشورها به کلیسایی که بعد از روم دومین کلیسای دنیاست، دعوت شدم تا سخنرانی کنم. سران کلیسا و اسقفها و کشیشها هم حضور داشتند. مجلس بسیارسنگینی بود. موضوع سخنان من درباره عقائد مشترک اسلام و مسیحیت و خطرهایی که امروز برای دنیا در پیش است، بود. در این سخنرانی تاکید کردم که ما باید برای مبارزه با دشمن مشترک که بیدینی و فساد اخلاق را ترویج میکند، همکاری داشته باشیم. البته با لحنی صحبت میکردم که معنایش این نباشد که ما میخواهیم با مسیحیت مبارزه کنیم، بیشتردرباره نقاط مشترک اسلام و مسیحیت سخن میگفتم. در این هنگام یک اسقف بلند شد و اجازه گرفت تا صحبت کند. کل سخن او این بود که: مسیحیت درحال انحطاط است و مردم اقبال چندانی جهت حضور در کلیساها ندارند. ایمان مردم نسبت به مسیحیت رو به کاهش است و ما اگر بخواهیم مسیحیت زنده بماند، باید کاری کنیم که (امام)خمینی در ایران کرد. بعد از این که جلسه تمام شد، یک کشیش اسپانیایی همراه ما شد تا کلیسا را به ما نشان دهد. او در بین راه به من گفت که این آقای اسقف گفته است که مردم اعتقاد و ایمانی به مسیحیت ندارند، اما من میخواهم اعتراف بزرگتری را به شما بگویم و آن این که خود ما هم اعتقاد و ایمانی به مسیحیت نداریم! در کوبا نیز وقتی جهت سخنرانی در یکی از دانشگاههای آن جا دعوت شده بودم، یکی از استادان آن دانشگاه گفت که من تا به حال شخصیتی به بزرگی عمرخیام نمیشناختم ولی از زمانی که نهضت (امام)خمینی در ایران شروع شد، دیدم که او بزرگترین شخصیت انسانی است که من میشناسم و من با احترام او زانو میزنم و روی زمین هم زانو زد. بعد از این از من درخواست کرد تا یک قرآن به زبان اسپانیایی به او بدهم. این مسائل بسیار عجیب است و چنین احترامی بیسابقه است. در مکزیک نیز در دانشگاهی سخنرانی داشتم که خیلی جلسه سنگین و مفصلی بود و شخصیتهای مهمی از مذاهب مختلف حضور داشتند. بعد از اتمام سخنرانی جهت استراحت و رفع خستگی درفضای دانشگاه قدم میزدم که در این هنگام دو جوان دانشجو به طرف من آمدند. یکی از آنها خیلی اظهار محبت کرد و اظهار داشت که سخنرانی شما خیلی روی ما اثر گذاشت. دانشجوی دیگر هم گفت که من یهودی هستم و پدر من میگوید این داستانهایی که در تورات وجود دارد، همگی سمبلیک بوده و واقعیت ندارند. نظر شما چیست؟ در پاسخ به اوگفتم که من راجع به توراتی که الان وجود دارد اظهار نظری نمیکنم چون قرائنی است که نشان میدهد این تورات، اصلی نیست، ولی همان توراتی که بر حضرت موسی نازل شده است، تمام داستانهای آن واقعی است. او هم خیلی تشکر کرد و گفت این مسئله برای من یک معضلی شده بود چرا که تورات کتاب دینی ما است و این شبهه که داستانهای آن را سمبلیک میدانند، قابل هضم نبوده است. در یک سخنرانی دیگر نیز که جمع زیادی از دانشجویان حضور داشتند، بعد از پایان سخنرانی یک دانشجوی دختر به نزد من آمد و گفت: فقط میخواستم بگویم خیلی متشکرم از سخنرانی شما لذت بردم. این در حالی بود که سخنرانی من به زبان فارسی بود و مترجم ما هم تسلط چندانی بر زبان نداشت و دست و پا شکسته جملات را ترجمه میکرد. در بوینوس آیرس پایتخت آرژانتین به دانشگاهی دعوت شدم تا درباره حقوق زن از دیدگاه اسلام صحبت کنم. اداره کننده این جلسه دادستان کل بوینوس آیرس بود که موسس همان دانشگاه به شمار میآمد. محور بحث من در این مورد بود که اسلام برای خانواده اهمیت فوقالعادهاي قائل است و آن را سلول جامعه میداند و اگر خانوادهها سالم شوند جامعه سالم تشکیل میشود. همچنین درمورد نقش زن در جامعه و خانواده صحبت کردم و گفتم که باید شخصیت زن درخانواده، شخصیت ممتازی باشد چرا که نقش زن در خانواده و تربیت فرزندان، نقشی بیبدیل است. در ادامه نیز درمورد اهمیت بحث عفت و حجاب مطالبی را گفتم. این جلسه که جمعیت زیادی از بانوان فوق لیسانس و دکتری دانشگاه در آن حضور داشتند، بسیار با شکوه برگزار شد و مورد توجه فراوان حاضرین قرار گرفت به گونهای که پس از اتمام جلسه، با تشویق فراوان آنان مواجه شد.
در کشور شیلی هم به دانشگاهی دعوت شدم که حدود چهل هزار دانشجو داشت. وقت نماز شد و ما به اقامه نماز ایستادیم. معاون دانشگاه نیز با ما به اقامه نماز پرداخت و بعد از نماز گفت: «ما هم نیایش داریم ولی این سجده شما را نداریم. من از این حالت سجده شما خیلی خوشم آمد. » این که یک مسیحی بیاید و با ما نماز بخواند و از نماز ما تعریف کند، در نوع خود بسیار جالب توجه است. بعد از اقامه نماز، با مدیران دانشگاه جلسه تشکیل دادیم. تقریبا همه اعضای هیئت رئیسه دانشگاه گفتند ما برای آينده جوانانمان هیچ امیدی نداریم و فرهنگ آمریکایی جوانان ما را فاسد کرده است. تنها چیزی که احتمال میدهیم بتواند جلوی این فساد را بگیرد، آموزههای اسلامی است و ما به همین امید حاضریم امور تربیتی این دانشگاه را در اختیار شما بگذاریم تا هر برنامهای دارید در اینجا اجرا کنید. خیلی جالب است که مسئولین یک دانشگاه در شیلی به این صراحت به ما میگویند که ما امیدمان به اسلام است و به همین خاطر حاضریم تا هر برنامهای که شما دارید را بدون هیچ قید و شرطی اجرا کنیم.
یک خاطره هم از برزیل بگویم. بعد از ورود به فرودگاه ریودوژانیرو دیدم که یک آقای متشخصی جلوی ما آمد و دست داد و ما را راهنمایی کرد تا سوار ماشین شویم وبه سفارت برویم. ما او رانشناختیم چراکه ایرانی نبود تا بگوییم از سفارت ایران آمده است. بعد فهمیدیم که این شخص، معاون دانشگاه معروف آنجا که وابسته به کلیسا است، بود. او بعد هم ما را به منزلش دعوت کرد و یک مهمانی مفصلی داد. در این دانشگاه دعوت به سخنرانی شدم. موضوع سخنرانی نیز عبارت بود از: «دعا از دیدگاه اسلام». وقتی وارد دانشگاه شدم دیدم که جمعیت زیادی از اسقف و کشیش و راهبه حضور دارند. برای سخنرانی، بخشهایی از دعای عرفه را انتخاب کردم و شروع به صحبت کردم. در حین صحبت دیدم که اشک از چشم بسیاری از حاضران سرازیر شده است. به ناگاه یاد این آیه قرآن افتادم که میفرماید: «تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ. »
در آرژانتین نیز کشیشی بود که هرجا سخنرانی میکردیم او هم میآمد و بعد از اتمام سخنرانی از من میپرسید که محل بعدی سخنرانی شما کجاست؟ اینها نشانه چیست؟ همه اینها نشانه این است که فطرت انسان زنده است و اگر موانع شیطانی نباشد میتواند انسان را به سمت حق سوق داده و او را به راه راست بکشاند. البته باید گفت که این موانع شیطانی نمیتواند همه را فاسد کند، چرا که در برخی از افراد زمینه پذیرش حق وجود دارد. دقیقا به همین دلیل است که هدف مقام معظم رهبری در نوشتن این نامه مشخص میشود. ایشان به درستی تشخیص دادند که زمینه پذیرش اسلام درجوانان غربی بسیار زیاد است، آن هم به این دلیل که هم جویای شناخت حقیقت هستند و هم این که فطرت آنها سالم است و آلودگی اخلاقی و تعصبات در آنان کمتر است. از آن سو نیز اسلام یک دین استدلالی و عقلی است و هرچه میگوید دلیل منطقی آن را نیز میآورد و این یکی از بزرگترین عواملی است که گرایش به اسلام را در جوانان زیاد کرده و میکند.