نویسنده کتاب «نگاهبان»: نگهبانان اسرای عراقی می‌گفتند چرا حالا سراغمان آمده‌ای؟
کد خبر: ١٦٣٦١١ تاریخ انتشار: ٢٣ آبان ١٤٠٠ - ٠٨:٢٠
صفحه نخست » تیتر یک
نویسنده کتاب «نگاهبان»: نگهبانان اسرای عراقی می‌گفتند چرا حالا سراغمان آمده‌ای؟

«نگاهبان» روایت‌هایی است از چهره دیگر جنگ در خاک خودمان؛ ۵۰ روایت از ۵۰ نگهبان اردوگاه‌ اسرای عراقی، کتابی که نویسنده‌ حین مصاحبه‌ها با افراد مختلف بارها پیش آمد گریه کند مثل ماجرای خرمشهر.

 
سال‌های پس از جنگ ادبیات و مستندنگاری و تاریخ‌نگار از این واقعه بیشتر معطوف به افرادی شد که مستقیم در جبهه‌ها حضور داشتند؛ خانواده شهدا، جانبازان و مفقود‌الاثرها... اما در این بین قشری بود که گرچه در سلامت کامل به سر می‌برند، اما رد‌ پای کمی از آنها در ادبیات و سینما و سایر تولیدات هنری وجود دارد؛ نگهدارنده‌هایی صبور که روایت‌هایشان در «نگاهبان» به قلم نسرین ساداتیان از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب و کمی مریی شده‌اند. افرادی با دلخوری فراوان از گذر زمان و نشستن گرد فراموشی بر خاطره‌ها و مخاطره‌های روزهای زیستن در اردوگاه.

«نگاهبان» روایت‌هایی است از چهره دیگر جنگ در خاک خودمان؛ ۵۰ روایت از ۵۰ نگاهبان اردوگاه‌ اسرای عراقی. در این‌باره گفت‌وگویی داشتیم با نویسنده که اسفند ۱۳۹۵ اولین مصاحبه خود را با «اصغر عزیزی» عضو کمیسیون نگهداری اسران عراقی انجام می‌دهد و حالا نتیجه ساعت‌ها در «نگاهبان» به تازگی به چاپ رسیده است.

*به نظر شما به اندازه‌ای که باید به روایت و خاطرات نگاهبانان پرداخته شده است؟

آقای مرتضی سرهنگی، سال‌های اول جنگ به اردوگاه می‌رفتند و با نیروهای نگهدارنده و اسرای عراقی گفت‌وگو می‌کردند. اما هنوز هم موضوع بکری محسوب می‌شود و جای کار دارد. باب آشنایی‌ام با این سوژه هم آقای سرهنگی بودند که از من کتاب دیگری با موضوع تاریخ شفاهی خوانده و قلمم را پسندیده بودند. دعوت کردند تا با نیروهای نگهدارنده هم گفت‌وگو کنم.  

* شما قبل از نوشتن کتابی که باعث دعوت شما به این پروژه شد، سابقه نوشتن داشتید؟

بله. گرچه کارشناسی بیولوژی دارم، اما کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی خوانده‌ام و مدتی هم فیلمنامه نوشتم و اصلا برای همین علاقه به نوشتن بود که تغییر رشته دادم و نویسندگی را جدی دنبال کردم.

 

* کمی درباره عنوان «نگاهبان» توضیح دهید؟ نیروهای نگهدارنده شامل چه کسانی می‌شود؟

راوی‌ها تمام کسانی بودند که به هر نحوی با اسیران در ارتباط بودند و همین سوژه را گسترده می‌کرد. فرماندهان، مسئولان اردوگاه، کادر بهداشت و درمان، مددکار و...
 
* حین انجام گفت‌وگو با چه چالش‌هایی مواجه بودید؟

کار را ۱۷ اسفند سال ۹۵ شروع کردم. دو پروژه همزمان بود و به همین دلیل از فروردین سال بعد روی این کتاب متمرکز شدم و تصورم این بود که پایان تابستان ۹۶ بسته می‌شود؛ اما سه سال به دلایلی درگیر شدیم؛ مصاحبه شونده‌ای پنج جلسه سر قرار گفت‌وگو نمی‌آمد به دلایل مختلف، سنی از ایشان گذشته است یا شرایط جسمانی نداشتند یا دور از تهران بودند و در شهرهای دیگر... و رفت و آمد برایشان سخت بود. اما از همه مهم‌تر این که به سختی راضی به گفت‌وگو می‌شدند. می‌گفتند بعد از سی سال‌واندی تازه یادتان افتاده ما هم هستیم؟ چرا زمانی که در دل ماجرا بودیم و همه‌چیز خاطرات‌مان، دقیق بود نیامدید. این حس فراموش شدن برایشان ناراحت‌کننده بود. به دلیل ارتباط مستقیم با اسرای عراقی، عواطف متناقضی را تجربه کرده بودند که تحمل و پذیرش بعضی‌ از حس‌ها برایشان سخت بود و کمتر کسی یادش بوده که شب و روز با دشمن سر کرده‌اند و تحمل چنین شرایطی نیاز به ایثار زیادی دارد. در صورتی که خیلی از آنها حتی کارت ایثارگری هم نداشتند.

بالاخره از پس ماجرا برآمدم و با هر روشی که بود فضا را تلطیف و آنها را همراه کردم.

برخی خاطرات هم در ذهن‌شان کمرنگ شده بود و برای به یاد آوردنشان باید ساعت‌ها حرف می‌زدند و حاشیه می‌رفتند تا لابه‌لای حرف‌ها به اصل مطلب برسیم. کنترل مصاحبه و هدایت آن در چنین اوضاعی کمی سخت می‌شود، اما در نهایت برای اینکه مطمئن شوم نتیجه مستند است، تایید صحت اطلاعات را از چند راوی دیگر می‌گرفتم. خلاصه که برای گرفتن خاطره از ۵۰ نفر ۱۲۸ ساعت ضبط گفت‌وگو داشتم.

 

* چه چیزی در این خاطرات بیش‌تر از همه برایتان پررنگ بود؟

بعث عراق چنان سربازان خودش را شستشوی مغزی داده بود که حتی در اسارت هم حکومت خودشان را پیش می‌بردند و اعمال قدرت می‌کردند و این کار را برای نگاهبانان سخت می‌کرد. شورش می‌کردند و فضا طوری بود که نیروهای نگهدارنده برای ختم غائله همیشه نمی‌توانستند اعمال قدرت کنند؛ هم رافت اسلامی و اینکه امام گفته بودند اینها مهمان ما هستند و هم مناسباتی که بین خود اسرا بود و دعواهایی که با خودشان داشتند، شرایط را سخت می‌کرد. برای همین گاهی برای ختم ماجرا مجبور می‌شدند بدون اسلحه وارد شوند و بین اسرا به اصطلاح ریش سفیدی کنند تا سر و صدا به بیرون نرسد و شورش به بقیه بخش‌ها. گاهی هم فرمانده‌ای با لباس مبدل تاسیساتی و... وارد اردوگاه می‌شد و اگر لو می‌رفت، زنده بیرون نمی‌آمد.

* روایت‌ها چقدر صادقانه هستند؟ به نظرتان مخاطب می‌پذیرد که نیروهای نگهدارنده تا جایی که می‌شده اعمال زور و قدرت نمی‌کردند؟ از کسی شنیدم که سختگیری زیادی برای شستن سرویس‌ بهداشتی بوده و بابتش تنبیه می‌شدند. 

به جرات می‌گویم اغراقی یا سانسور نشده است. اصلا فضا طوری نبوده که اجازه رفتار خشن داشته باشند. به‌ویژه پس از صحبتی که امام(ره) سال ۶۰ می‌کنند؛ مبنی بر اینکه اسرای عراقی مهمان ما هستند. یک بار سربازی به سرباز عراقی سیلی می‌زند و فرمانده جلوی اسیر یک سیلی به سرباز خودمان می‌زند.

درباره ماجرای سخت‌گیری برای سرویس هم ماجرا عقبه‌ای دارد؛ عراقی‌ها در بحث رعایت بهداشت بسیار ضعیف بودند و نیاز به آموزش داشتند. از آب برای شستشو استفاده نمی‌کردند و خودشان را با سنگ پاک می‌کردند و همین باعث می‌شده راه‌ آب‌ دستشویی بگیرد و بالا بزند. می‌گفتند این ماجرا آنقدر عمومی بود که نیروهای ما مجبور می‌شدند روی کاسه بنشینند و به عراقی‌ها یاد بدهند چطور باید طهارت بگیرند و از آب استفاده کنند! از طرف دیگر در کل نظافت اردوگاه با خودشان بوده است؛ چون اصلا دوست نداشتند ایرانی‌ها رفت و آمد کنند. حتی مواد غذایی را بهشان می‌دادند تا پخت و پز را هم خودشان انجام دهند.

من اصل روایت را نه تغییر داده‌ام و نه اغراق کرده‌ام؛ چون می‌دانم مخاطب جوان امروزی پس می‌زند. تنها کاری که کرده‌ام، اضافه کردن توصیف و فضاسازی بود، برای اینکه خواننده بتواند فضای ماجرا در ذهنش بسازد و روایت بهتر منتقل شود که کل این هم دو درصد است و قول می‌دهم ۹۸ درصد این کتاب اصل روایات است.

 

* حتما مرور خاطرات برای نیروهای نگهدارنده سخت بوده است... همین طور برای شما که حقایقی را می‌شنیدید. چطور اوضاع را کنترل می‌کردید؟

بارها پیش آمد گریه کنیم. راحت گریه می‌کردم و دستمال هم به راوی می‌دادم تا او هم راحت باشد و اشک‌هایش را پاک کند. در یکی از روایت‌ها که برای روزهای سقوط خرمشهر است، آنجا که تعریف کردند سرباز عراقی لوله اسلحه را در دهان نوزاد می‌‌گذارد و نوزاد به گمان اینکه پستانک است می‌مکد و سرباز شلیک می‌کند. ماجرا به قدر کافی دردناک است. حالا اسیری برای آرام کردن وجدان خودش این را برای فرمانده ایرانی تعریف می‌کند و او با وجود حجمی از خشم و درد و اندوه تنها باید شنونده باشد. خودتان تصور کنید او چه میزان از عواطف ویران‌کننده را وقت شنیدن این حرف‌هایی که وقیحانه تعریف می‌شود، تحمل کرده است و سرباز عذاب را از دوش خودش برمی‌دارد و روی دوش فرمانده ایرانی می‌گذارد.

* چه بازخوردهایی از کتاب گرفتند؟

خیلی‌ها تعجب می‌کردند که من سراغ جنگ رفته‌ام و من هم تعجب می‌کردم که چرا چنین تصوری وجود دارد که حتما طیف مشخصی با عقاید و ظاهری خاص باید سراغ این ماجرا برود. بهشان توضیح می‌دادم فارغ از هرنوع تفکر و سبک زندگی جنگ مقوله‌ای  مهم و ارزشمند برای مردم یک کشور است و مصمم هستم که در همین حیطه بمانم و کار کنم.





Share
* نام:
ایمیل:
* نظر:

پربازدیدترین ها
پربحث ترین ها
آخرین مطالب


صفحه اصلی | ارتباط با ما | آرشیو | جستجو | پیوندها | لیست نظرات | درباره ما | نظرسنجی | RSS | ایمیل | نسخه موبایل
طراحی و تولید: مؤسسه احرار اندیشه