در بخشی از کتاب «لبخندی به رنگ شهادت» به روایت همسرشهید عباس دانشگر آمده است: عباس در دوماه نامزدی مان، بیشتر وقت ها که به خانه مان می آمد برایم گل میخرید و خوشحالم می کرد.
شبی که صیغه موقت خوانده شد، با یک دسته گل وارد اتاق شد.کمی که گذشت از کتش یک شاخه گل بیرون آوردو مرا غافلگیر کرد. گفت:«اینو قایم کرده بودم که یهویی بهت بدم!»
شبی که صیغه موقت خوانده شد، با یک دسته گل وارد اتاق شد.کمی که گذشت از کتش یک شاخه گل بیرون آوردو مرا غافلگیر کرد. گفت:«اینو قایم کرده بودم که یهویی بهت بدم!»