برخیها در این مسیر تا جایی پیش رفتهاند که حاضرند تیغ به روی تاریخ انقلاب اسلامی کشیده و از قِبَل تحریف تاریخ و خلاف واقع گویی، دست به تخریب علامه مصباح بزنند.
، اخیراً علی یونسی وزیر اطلاعات دولت خاتمی باغی بر انقلاب، در اظهاراتی خارج از حد و اندازه خود که در یک گفتگوی اینترنتی داشت، به تکرار ادعاهایی جریانات تخریب کننده علامه مصباح پرداخته است که اگر برای چندمین بار به این ادعاهای کذب پاسخ داده نشود، در آینده موجب جریتر شدن تخریبگران خواهد شد.
حجتالاسلام علی یونسی در بخشی از اظهارات خود در برنامه «عصر حیرت»، با اشاره به تقابل فکری مرحوم علامه مصباح با مرحوم شریعتی، گفته است: «آیتالله مصباح افکار مخالف و این اواخر طلاب مخالف خودشان را تحمل نمیکردند. میگفت توی مدرسه یا جای من هست یا اینها. مرحوم آقای قدوسی تقریباً برای اداره مدرسه عاجز شدند. بالاخره علاج این مسئله به عهده شهید بهشتی بود که دعوت شده بود منزل شهید قدوسی و چند نفر از طلاب به عنوان نماینده مخالفین شیوه تدریس آقای مصباح دعوت شدند. آیتالله بهشتی پرسیدند شما چرا مخالف هستید؟ ما گفتیم ما مخالف نیستیم. ما اتفاقاً جزء مشتاقان تدریس آقای مصباح هستیم. آقای مصباح می فرمایند که یا من باید در این مدرسه باشم یا این طلبهها. حرف ما این است که ایشان در مورد هر نظری و شخصیتی حق دارند نقد کنند. ولی نباید به آنها نسبتی بدهند همین. آقای بهشتی رو کردند به آقای قدوسی و گفتند من خوشحالم که محصول مدرسه ما این طلبه ها هستند و اینقدر منطقی فکر میکنند. و برادرمان آقای مصباح اگر چنانچه اصرار دارند که نباشند، ما طلبهها را ترجیح میدهیم که باشند. آیتالله مصباح از مدرسه حقانی رفتند و موسسه در راه حق را تشکیل دادند.»
همانطور که از صحبتهای آقای یونسی پیداست، وی دلیل مخالفتهای خود و برخی طلاب دیگر با علامه مصباح را، از آن جهت میداند که «ایشان(علامه مصباح یزدی) در مورد هر نظری و شخصیتی(مرحوم شریعتی) حق دارند نقد کنند. ولی نباید به آنها نسبتی بدهند؛ همین.»
یونسی در تکمیل اظهارات خود، نقل به مضمون میگوید: مشکل از آنجایی شروع شد که ایشان(علامه مصباح) در نقد نظرات دیگران، از جمله مرحوم آیتالله طالقانی، سحابی و مرحوم شریعتی، قبح فعلی آنها را به قبح فاعلی تسری و نسبت داده و نیت خوانی میکردند. طلبهها تا مدت زیادی این شیوه علامه را تحمل میکردند و به ایشان تذکر میدادند، ایشان هم میپذیرفتند. اما مدتی بعد دوباره همان شیوه را در پیش میگرفتند.
ابتدا در ارتباط با ماجرای جدایی مرحوم علامه مصباح یزدی از مدرسه حقانی باید گفت که خود علامه مصباح، روایتی خلاف اظهارات علی یونسی دارند. حضرت علامه مصباح در این رابطه نقل میکنند: «من همکاری خود را[با مدرسه حقانی] ادامه میدادم تا تدریجاً مسائل خاصی مطرح شد. و کم کم به نحوی اختلاف سلیقههایی بروز کرد که من بینالمحذورین قرار گرفتم و آن، مطرح شدن حرکتهای التقاطی بود.
کسانی که روی عرق مذهبیشان یا روی غرور ملیشان یا به هر دلیلی میخواستند در فعالیت های مبارزاتی شرکت کنند، برای جهتگیری سیاسی افکارشان برنامه صحیحی در حوزه وجود نداشت.
مکتبی که آنها را بسازد یا مربیانی که آنها را تربیت بکند، وجود نداشت. تنها همین افرادی بودند که به صورت غیرمستقیم و در گوشه و کنار کارهای غیررسمی انجام میدادند. مانند: شهید مطهری در تهران و مرحوم شهید بهشتی در قم.
در اثر ضعفهایی که در این زمینه وجود داشت، گرایشهایی به احزاب سیاسی چپ پیدا شد و برخی گرایشهای التقاطی پدید آمد. بنده به سلیقهی خاصی که داشتم، نسبت به این مسئله و انحرافات عقیدتی خیلی حساس بودم. شاید در آن زمان هیچ کسی به اندازه بنده نسبت به التقاط و انحرافات این اندازه حساسیت نداشت.
به همین دلیل هم یک سلیقهی انحرافی و شاذ تلقی میشد. تنها کسی که بعدها مقداری حساسیت نسبت به این موضوع پیدا کرد و به صورت جدی پیگیری کرد، شهید مطهری بود که قربانی مبارزه با التقاط و انحرافات عقیدتی شد و نهایتاً هم جانش را در سر این راه گذاشت.
بنده که قابل نبودم خودم را مطرح کنم؛ ولی به عنوان انجام وظیفه در گوشه و کنار چیزی میگفتم. در بین شخصیتهای کشور تنها و تنها شهید مطهری نسبت به این مسئله حساسیت داشت و دیگران با مراتب مختلف به هر دلیلی حساسیت چندانی نداشتند. اجمالاً آنها در اینکه نسبت به این موضوع یک کار جدی انجام دهند و قدمی بردارند وظیفهای برای خودشان نمی دیدند یا میگفتند حالا وقتش نیست.
متاسفانه گرایشهایی در بین بعضی افراد برجسته حوزه هم پیدا شده بود که بسیار نگران کننده بود. از افراد انقلابی و علاقهمند به اسلام و روحانیت و امام کسانی بودند که صریحاً میگفتند ما باید اقتصاد سوسیالیسم را در ایران پیاده کنیم و تنها راه اصلاح کشور این است که اقتصاد ایران سوسیالیستی شود. کسانی بودند که صریحاً میگفتند مارکسیستها یک بخشی از اسلام را گرفتند و ما هم یک بخش از حقیقت اسلام را گرفتیم. دو تا موضوع است. یکی اعتقاد به خدا و معنویات، یکی هم عدالت اجتماعی که عدالت اجتماعیاش را مارکسیستها گرفتهاند و اعتقاد به خدایش را ما گرفتهایم. اگر ما مارکسیسم را با اعتقاد به خدا توأم کنیم، میشود اسلام...رسماً چنین گرایش هایی در افراد معروف حوزه وجود داشت. چه رسد به طلبههای مبتدی و جوان که در آن زمان شعارهای پرزرق و برق مارکسیسم آنها را تحت تأثیر قرار میداد.
مشخصاً آنچه در آن زمان به این افکار جهت میداد، افکار دکتر شریعتی بود که موج عظیمی در کشور به وجود آورده بود...تصور ما این بود که خطر این افکار خیلی بیشتر از منافعش است. متاسفانه در این جهت هم بنده تنها بودم و بعدها تا حدودی شهید مطهری هم در همین مسیر قدم برداشتند.
در هر حال این مطالب موجب این شد که تدریجاً همکاری من با دوستان در مدرسه حقانی کمی ضعیف شود. من به دو دلیل به فکر ایجاد یک واحد آموزشی دیگر افتادم؛ یکی اینکه اصلاً از اول هم هدف بر این بود که ابتدا یک واحد فرهنگی به وجود آوریم و با تجربه هایی که میاندوزیم، تدریجاً آن را توسعه بدهیم تا به یک مدرسه منحصر نباشد. بعد توسعه بدهیم تا تدریجاً در حوزه این روش و این برنامه بیشتر گسترش پیدا بکند. این از اول هم منظور بود.
ولی آنچه موجب این شد که ما زودتر به این فکر بیافتیم، این بود که دیدیم در مدرسه افکار التقاطی و انحرافی دارد رشد پیدا میکند و کار به آنجا رسید که بعضی از طلبههای مدرسه رسماً جزء «فداییان خلق» شده و به آنها ملحق شدند. بعضیشان که از طلبههای بسیار خوب و با استعداد و با تقوای آن روز بودند و بسیار مورد توجه مرحوم شهید قدوسی قرار داشتند، به «مجاهدین خلق» ملحق شدند و هنوز هم جزو آنها و از افراد فراری آنها هستند و با آنها کار می کنند. در آن زمان اینجور افراد کم نبودند.
من اینها را میدیدم و پیشبینی میکردم که این حرکت رو به رشد است و خطرهای بزرگی برای آینده انقلاب خواهد داشت. ولی کسی باور نمیکرد و اینجور سلیقهها را یک سلیقه شاذ و انحرافی تلقی میکردند.
من در بین دوستان خودم هم تنها و غریب ماندم و همین موجب آن شد که به فکر این بیافتم که اگر زمینهای فراهم شد که یک واحد فرهنگی دیگری که بتواند این برنامه را اجرا کند به وجود بیاید و از این آلودگیهای انحرافی و عقیدتی و التقاطی برکنار باشد، آنجا را ترجیح بدهم.
این زمینه فکری را داشتم تا اینکه از طرف موسسه «در راه حق» به من پیشنهاد همکاری داده شد. به دنبال آن، مسئله تأسیس بخش آموزش موسسه مطرح شد و من آن خواستهام را در این طرح قابل اجرا دیدم و به این طرف کشیده شدم. تدریجاً از همکاری در مدرسه حقانی استعفا دادم و بخش آموزشی موسسه را تأسیس کردم.»
اما در ارتباط با ادعای دیگر حجتالاسلام یونسی مبنی بر تسری دادن قبح فعل به قبح فاعل از سوی علامه مصباح در تقابل با تفکرات مرحوم شریعتی، باید گفت که تاریخ به یاد ندارد که حضرت علامه در مقابله با تفکرات التقاطی مرحوم شریعتی، انتقادات خود را متوجه شخص آن مرحوم کرده باشند.
علامه مصباح دلیل تقابل خود با تفکرات مرحوم شریعتی را اینطور نقل میکنند: «بنده نسبت به مسائل دینی -به طور عام- و نسبت به مسائل اعتقادی -به طور خاص- خیلی حساس هستم. گاهی اتفاق افتاده است که با بعضی از دوستان اختلاف نظر داشتیم و بعد از ده سال یا بیست سال گفتهاند که حساسیت به جایی نسبت به آن موضوع داشته ایم....البته مدعی نیستم که همه موضع گیریهایم درست است. اما در مواردی پیش آمده که دیگران نمیپذیرفتند ولی بعد از مدتها به درستی آن اعتراف کردهاند.
من از مقطعی كه با افكار ایشان(مرحوم شریعتی)آشنا شدم، تصور ابتداییام این بود كه ایشان یك فرد علاقمند به اسلام است كه در خانوادهای مذهبی بزرگ شده است، مخصوصا اظهار علاقهای كه نسبت به پیشوایان اسلام مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) میكرد، این تصور را در من به وجود آورد كه تنها مطالعات ایشان در مورد منابع اسلامی، ضعیف است و تعجب هم نمیكردم، چون ایشان از وقتی كه به سن رشد رسیده و در صدد پژوهش برآمده بود، به پاریس رفت و سالهای زیادی در آنجا بود، ارتباطش هم با اشخاصی بود كه خودش آنها را «معبودهای من» مینامد و در عین حال، برخی از آنها خدا و اصل دین را قبول نداشتند، از جمله كسانی مثل سارتر و یا افراد دیگری كه ضد اسلام بودند. میدانید كه ایشان سخت به آنها علاقمند بود.
از آنجا كه ما حساسیت چندانی به یك شخص یا كتاب خاص نداشتیم، میگفتیم از این جور انحرافات، زیاد است، این هم یكی! در همان موقع حتی كسانی هم كه به تدین شناخته شده بودند، برخی از حرفهای انحرافی را میزدند، از جمله میبینید كه مرحوم مهندس بازرگان در كتاب «راه طی شده» در مورد معاد و موضوعات دیگر، حرفهای نامناسبی زده است و یا دربارهی نبوت و تأویل و تفسیر آن به «نبوغ»، و مسایلی از این دست كه همهی اینها سؤالبرانگیز بودند. البته كسان دیگری هم بودند، بنده ایشان را به عنوان نمونه عرض كردم. دكتر شریعتی هم از این قاعده،مستثنی نبود، ما میگفتیم ایشان دانشگاهی است و مطالعات اسلامیاش عمق ندارد و لذا گاهی اشتباه هم میكند. انسان كه نمیتواند بنشیند و ببیند كه همه در حرفهایشان چه ایراداتی دارند و تك تك جواب بدهد. اما بعد از اینكه ایشان به حسینیه ارشاد رفت و جزو شخصیتهای برجسته طیف مبارز شناخته شد، ما بیشتر احساس مسئولیت كردیم كه اگر این صحبتها در اثر كمبود اطلاعات است، مناسب است كه منابع بیشتری در اختیار ایشان گذاشته شود تا مطالعات بیشتری بكند و با اندیشمندان و اسلامشناسان شاخص، ارتباطات بیشتری برقرار سازد و اشتباهاتش رفع شود. من شخصا از مقطعی حساسیتم نسبت به ایشان زیاد شد كه جزوههای سخنرانیاش به نام دروس اسلامشناسی منتشر میشدند و در هر جزوهای یكی دو تا از سخنرانیهای ایشان در این موضوع درج میشد. [مثلا صحبت های پیش گفته ی مربوط به آخرت، در جزوه های 3 و 4 اسلام شناسی درج شده بود] آنوقتها چاپ هم آسان نبود و این جزوات پلیكپی و از طریق خود حسینیه ارشاد بهطور نیمه رسمی منتشر میشدند. انتشار آنها هم چندان علنی نبود، چون حرفهای ایشان در بعضی موارد ضد دستگاه بود.
دکتر شریعتی از نظر بیان وقلم، در هر دو جهت قوی بود. این بود که زمینه برای پیشرفت افکار ایشان فراهم بود. لذا پیش از انقلاب، افکار ایشان خیلی با سرعت رواج پیدا کرد و حتی کسانی که خودشان موحب رشد او شده بودند، وقتی به اشتباهاتش پی بردند و خواستند تصحیح کنند، آن چنان دور برداشته بود که به آنها هیچ بهایی نمی داد و عملا افکار او بر دیگران سبقت گرفت و محافل سیاسی جوان را کاملا جذب کرد. در مقابل، همچون موج خروشانی که در شرایط مناسبی به راه افتاده بود و زمینه اوج گرفتنش هم زیاد بود، با نیروهای محدود و ابزار ناچیز نمی شد مقاومت زیادی کرد. از یک طرف عمده نیروهای روحانیت-آنهایی که آشنا به مسائل روحانیت و طرفدار نهضت بودند- درگیر مبارزات بی امان با رژیم بودند و علما و عاظ در تبعید و زندان و حداقل تحت نظر و ممنوع از سخن گفتن و فعالیت سیاسی بودند و با تلاش بسیار زیاد حرکت کندی را به پیش می بردند و تمام نیرویشان متمرکز شده بود به اینکه این نهضت سیاسی را که به رهبری امام شروع شده، پیش ببرند و نگذارند خاموش شود. لذا فرصتی برای بررسی مسائل فرهنگی و مقابله با انحرافات فرهنگی پیدا نمی کردند و متأسفانه بسیاری از روحانیون جوان مبارز نه تنها در صدد مبارزه و مقابله با این حرکت فرهنگی انحرافی برنیامدند، بلکه خودشان هم به نحوی متمایل شدند و تغییر کردند. کم نبودند روحانیون جوانی که از افکار شریعتی اقتباس می کردند و در سخنرانی هایشان نقل و تأیید می کردند.
کسی که با او [مرحوم شریعتی] مخالفت می کرد معنایش این بود که با رژیم موافقت دارد! خب در میان توده های ناآگاه چنین معادله ای برقرار شده بود. حقیقت این است که در این شرایط تشخیص وظیفه که چه کاری باید انجام داد، بسیار مشکل بود. بین محذورین بود. اگر رسماً در صدد مقابله جدی با این حرکت بر می آمدید، چنین وانمود می کردند که این کاری به نفع رژیم است و اگر سکوت می کردید؛ معنایش این بود که این افکار تأیید شده است. وضع دشواری را ما گذرانیدیم.
شیوهای كه بنده شخصاً در پیش گرفتم طرح و نقد افكار در همان محدودهای بود كه در اختیار داشتم، ولی البته اسم از كسی نمیبردم، چون ما با افكار كار داشتیم نه با افراد.»
البته جالب است بدانید که علی یونسی دقیقهای پس از طرح این ادعا مبنی بر تسری دادن قبح فعلی به قبح فاعلی و نیت خوانی حضرت علامه، به این امر اعتراف میکند که علامه مصباح یزدی نه فاعل و گوینده سخن را که اندیشه و تفکرات را نقد میکردند.